سینما پرستو صالحی در ماه عسل از اعتیاد پدرش پرده برداشت
- 1045 مشاهده
- تیر ۵ام, ۱۳۹۵
- در سینما و تئاتر, فرهنگ و هنر
- ۰ نظر
پرستو صالحی که برای روایت قصه پرفراز و نشیب زندگی اش به ماه عسل رفت، اعترافات شجاعانه ای درباره پدرش روی آنتن انجام داد و روبروی احسان علیخانی از روزهای سخت زندگی اش و مرگ پدرش گفت. بخش هایی از صحبت های او را در ادامه میخوانید:
در کودکی بسیار بازیگوش بودم، یادم می آید که نفت را به جای آب خوردم و قرص های مادرم را به جای اسمارتیز! یک بار از پله ها پایین افتادم و همین شد که در شش سالگی عمل تومور مغزی روی من انجام شد. یادم می آید که خانواده ام نذرهای زیادی کردند و مراسم های متفاوت در خانه ما برگزار شد تا برای سلامتی من دعا شود.
همه چیز وقتی تغییر کرد که صدای جیز جیز منقل و وافور را در خانه شنیدم. اوایل در سفرها این صحنه را دیدیم. به مرور زمان و بعدها این اتفاق میان زندگی ما آمد ولی متاسفانه نرفت!
همیشه از سختی نیست که آدمها سراغ اعتیاد می روند، گاهی انسان ها به خاطر اینکه در معرض توجه هستند و در خوشی و رفاه به سر می برند سوق به سوی مصرف می برند. پدر من بیش فعال بود و همه بیش از اندازه به او توجه می کردند و من فکر می کردم دیگر این توجه ها او را ارضا نمیکرد و این سببی شد که به سمت مواد مخدر رفت.
صدای شکستن ها و دعواها در خانه ما شروع شد. اعتیاد در خانه ما داشت همه چیز را به هم میریخت. اعتیاد چنان تأثیری روی پدر من گذاشته بود که متوجه نمیشد که دارد با خانواده اش چه میکند. صدای دعواها علنی شد و طوری شد که همه اقوام و خانواده فهمیدند پدرم اعتیاد دارد.
چند وقت پیش به من اصرار کردند که حتما فیلم “ابد و یک روز” را ببین. وقتی دیدم واقعا حالم بد شد. دقیقا یکی از صحنه های فیلم که نوید محمدزاده را با فریاد کشیدن و دست و پا زدن میبردند، من به همراه خانواده ام از نزدیک دیده ایم. پدر من عین نوید محمدزاده فریاد میزد و میخواست که مانع بردن آن شوند و من و خانواده ام با گریه او را تماشا میکردیم.
من، پدرم را بابا صدا نمیکردم، پدر صدا میکردم و او همیشه برای من قهرمان بود. خیلی خوش قد و بالا و زیبا بود. اما اعتیاد چهره اش را عوض کرد. بعد از آن هم فشار مالی آنقدر زیاد شد که یک تاکسی نارنجی درب و داغون به زحمت خرید و شروع مسافرکشی کرد.
یک روز با آن تاکسی آمد مدرسه دنبال من، آن زمان در مقطع دبیرستان درس میخواندم. دلم نمیخواست دوستانم، پدرم را با آن چهره ببینند، به او اشاره دادم برود و وقتی رسیدم خانه دیدم دارد گریه میکند. متاسفانه من دلش را شکسته بودم.
زندگی خیلی سخت شده بود، در آن دوران اعتیاد بیماری نبود، جرم بود. همه ما را طرد میکردند و هرجا که میرفتیم تا می فهمیدند پدرمان اعتیاد دارد خیلی سریع عذرمان را میخواستند.
یک روز به خانه آمدم و دیدم که مادرم عین کسانی که زیر ضربه های یک بوکسور له شده باشد صورتش پر از خون بود. این شد که پدر را از خانه بیرون کردیم و تا سیزده سال بعد او را ندیدیم.
وقتی پدرم از دنیا رفت، چمدانی پیدا کردم که تمام مصاحبه ها و عکس های من را جمع کرده بود. فقط از خدا می خواهم کاش میشد یک بار دیگر او را ببینم. کاش می شد تمام تلاشم را می کردم تا بتوانم به او کمک کنم تا ترک کند. ای کاش می توانستم هر کاری انجام دهم تا او نمی رد و پدرم بماند.
ارسال نظر