فرهنگ و هنر نگاهی به رمان پستچی همیشه دوبار زنگ میزند
- 1101 مشاهده
- مرداد ۳ام, ۱۳۹۵
- در فرهنگ و هنر, کتاب
- ۰ نظر
همزمان با صنعتی شدن و رونق گرفتن روزافزون زندگی شهری، و از همه مهمتر فربهتر شدن طبقهی متوسط داستانهای پلیسی پا گرفت و رشد کرد. اگرچه نخستین داستانهای پلیسی را به ادگار آلن پو و “دو جنایت خیابان مورگ” نسبت میدهند، سرآرتور کانن دویل بود که سری رمانهای “شرلوک هلمز” را تبدیل به شناختهشدهترین رمانهای پلیسی زمانهاش کرد. شرلوک هلمز، با هوشی سرشار و البته، تکیه بر استدلالهای منطقی و علمی پیچیدهترین قتلهای دوران را حل کرد. درواقع شرلوک هلمز، قهرمان زمانهاش بود. زمانهای که در آن آدمی تلاش میکرد دنیا را با علم به چنگ آورد، سالهایی که رشد علم و صنعت انفجاری به پا کرده بود و روزبهروز قلمروهای تازهتری را فتح میکرد. باورهای سنتی، مذهبی و غیر علمی مردود شمرده میشدند و عرصههای مختلف را به نفع استدلالهای منطقی و علمی ترک میکردند. شرلوک در چنین زمانهای در میان طبقهی متوسط شهری به غایت محبوب شد؛ کار به آنجا کشید که کانن دویل تحت فشار همین مردم مجبور شد شرلوک را که مثلا در اثر اتفاقی کشته شده بود، زنده کند و رمانها را مجددا از سر گیرد. نویسندگان سالهای بعد، همین سبک و سیاق را تکامل بخشیدند و ادامه دادند و شخصیتهایی چندوجهیتر با ابعاد روانی گستردهتر خلق کردند. همچون پوآرو آگاتا کریستی و مگره ژرژ سیمنون. ولی ماهیت رمان، تفاوت چندانی با گذشته نکرده بود؛ کارآگاهانی که به کمک هوش، منطق و علم تلاش میکردند تا نظم را به جامعه بازگردانند. و قاتلانی که همه شرارتی ذاتی داشتند و یا، بنا به دلایلی مبتنی بر خصایل پست اخلاقی، مثل حسادت یا طمع دست به جنایت میزدند.
ماکسیم گورکی جایی نوشته “داستان پلیسی، ادبیات واقعی طبقه متوسط است.” و طبقهی متوسط در آستانهی جنگ جهانی دوم، و سالهای پس از آن تجارب تکان دهندهای را از سر گذراند. اتفاقات این سالها جملگی خبر از تباهی و زوال اخلاق آدمی میدادند. و همین زمینهساز رشد و شکلگیری ادبیاتی شد که به آن “پلیسی سیاه” میگفتند و در سینما در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم به “نوآر” شهرت یافت. گونهای که بعدها چندلر آنرا واکنش نویسندگان و هنرمندان به وضعیت نابسمان اقتصادی، اجتماعی و سیاسی زمانه دانست.
از مهمترین ویژگیهای رمانها و داستانهای این نسل از نویسندگان، اهمیت یافتن جایگاه قاتل است. اگر در گذشته، قاتل کسی بود که فریب خصایل پست انسانی و غرایز اولیهی حیوانیاش را خورده بود، در این داستانها، قتل عمدتا به دست کسانی رخ میداد که پیچیدگیهای روانی فراوانی داشتند و نمیشد به راحتی جنایت آنها را به خصلتی مشخص فروکاهید. حضور زنی فریبنده و کارآگاهی که خود نیز مشکلات شخصیتی فراوانی دارد از دیگر ویژگیهای قصههای پلیسی این دوره است. جیمز ام.کین از سرآمدان نویسندگان این دوره است.
جیمز کین، با نگارش و انتشار دو رمان “غرامت مضاعف” و “پستچی همیشه دوبار زنگ میزند” نتنها در میان مخاطبان ادبیات داستانی شهرت فراوانی یافت، بلکه توانست بر نویسندگان همدورهی خودش، ریموند چندلر و دشیل همت هم تاثیر بگذارد. حتا بعدها، آلبر کامو اعتراف کرد که در آفرینش “بیگانه” از راوی رمان “پستچی” تاثریات فراوانی گرفته. راوی رمان جیمز کین، خود قاتل است و کارآگاهها صرفا کارگزاران سیستمی بوروکراتیک هستند و عمدتا جز برای رفع تکلیف و البته، انگیزهها و رقابتهای شخصی دست به کار نمیشوند.
“پستچی همیشه دوبار زنگ میزند” با زبانی شکسته و عامیانه نقل میشود و ریتمی پرشتاب دارد. راوی یا همان قاتل، انسانیست که برای رسیدن به آرزوهای نچندان بزرگش دست به قتل میزند. او نه همچون قاتلین رمانهای گذشته، بدطینت است، و نه بخاطر خصایل پست انسانی مرتکب جنایت میشود. او انسانیست معمولی که نتوانسته در جامعه جایگاهی برای خود دست و پا کند. او انسانیست بی جا و مکان و طرد شده که توجه و محبت را بعد از سالها تجربه میکند و برای حفظ آن حاضر میشود دست به قتل بزند. در واقع قاتلین رمان جیمز کین، انسانهایی هستند ناامید و بدبخت که برای تغییر سرنوشت تلخشان، تحت تاثیر نیاز و شهوت، تصمیمهای اشتباهی میگیرند و دست به خشونتهایی میزنند که عاقبتشان را شومتر از گذشتهشان میسازد. و البته در این راه، دچار کلیشههای عذابوجدان نمیشوند و صرفا برخی جزئیات عملشان که منجر به شکست جنایتشان شده را مذمت میکنند. شاید همین مضامین باعث شده تا ایدهی “بیگانه” در ذهن آلبر کامو شکل بگیرد.
“پستچی همیشه دوبار زنگ میزند” در اواخر تابستان 93، با ترجمهی روان و خوب بهرنگ رجبی توسط نشر چشمه به انتشار رسیده است.
منبع: ادبیات ما
ارسال نظر